نفوذ به باغ عراقیها و بردن بلندگوی پرسر و صدای عراق
یک روز فرمانده ما را فرا خواند و گفت: یک ماموریت ویژه برای شما دارم، شما باید بروید درباغی که میان ما و عراقیها قرار داشت و بلندگو عراقی را که آسایش از ما گرفته از بین ببرید. دونفری نگاهی به همدیگر انداختیم و سپس رو به فرمانده لبخند زدیم و گفتیم چشم فرمانده.
نزدیک غروب به طرف باغ حرکت کردیم، وارد باغ شدیم به طرف بلند گو رفتیم و آنرا بیرون کشیدیم و با خود آوردیم و در حالیکه گاهگاهی گلوله ای سینه آسمان را می شکافت با سرعت به طرف نیروهای خود حرکت کردیم و مستقیم به طرف سنگر فرمانده رفتیم.